باهنر
|
|
به هزار شوق گفتم، غزلی که نقل تر بود ز همه غزل سرایان، غزلم دو پله سر بود
همه شهد بود و شکر، غزلی که می سرودم به لبم ترانه ی عشق، قلمم ز نیشکر بود
غزلم که شرح حال من و دلربای من بود سخنی سلیس و ساده، به بیان مختصر بود
دل بی قرار من شد به هوای او به پرواز و از آن زمان همیشه دل و دیده در سفر بود
به کسی نمی دهم دل که خودش نشسته در گل دل من ربوده زلفی، که بهای صد قمر بود
دل و دلربا علی(ع) بود، همه هست ما علی(ع) بود و علی(ع) علی(ع) کلام لب شیعه تا سحر بود
به درون سینه ی او همه رمز و راز هستی به خدا قسم ز حال دل و دیده با خبر بود
رخ او به مثل ماه و دل او به مثل دریا چو که می گشود لب را سخنان او گهر بود
به خدا که شیعه بودن هنر است و غیر از این نیست و خوشا به حال آن که علوی و باهنر بود
|
دوشنبه 94 خرداد 18 |
نظر بدهید
|
|
|
|